حدود 230 سال پیش، آیتالله بحرالعلوم در جستوجو برای یافتن بقایای مسجد کوفه، قبری را نزدیکی دارالاماره یافت که سنگ آن منقوش به نام «مختار ثقفی» منتقم خون شهیدان مظلوم کربلا بود.
در چهاردهم رمضان المبارک سال 67 هجری «مختار بن أبی عبیدة الثقفی» به شهادت رسید. در ذیل گفتوگویی با حجتالاسلام سیدمحمود طباطبایینژاد، سرپرست گروه تحقیقاتی دانشنامه 14 جلدی امام حسین(ع) ـ منتشر شده توسط مؤسسه علمیفرهنگی دارالحدیث ـ که آذرماه سال گذشته انجام شد، از نظرتان میگذرد.
در این گفتوگو، شخصیت، مکتب، قیام و چگونگی شهادت «مختار ثقفی» بیان میشود که مشروح آن در پی میآید:
مفهوم کلمه حجاب (پوشش)حجاب: در پرده کردن، حجب، بازداشتن از در آمدن (از منتهی الارب).«دهار» و «زوزنی» به معنی روگیری، عفاف، شرم کردن، حیا:مرا به عرض تمنا حجاب نگذارد وگر خموش شوم اضطراب نگذارد ،لغت حجاب به معنی جدایی، پوششی است که زن را از دنیای مرد، جدا میکند. در مفهوم دیگر، حجاب، حدفاصل بین برگزیده و لعن شده و نیز به معنی جوهر مادی در معراج عرفانی به کار میرود:تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز«حجاب» به مفهومی دیگر: حد نهایی جدایی مذهبی – اجتماعی که شمول روحی این جهان میباشد، به کار رفته است. گاه به معنای ایستای خود، جنبه دیالکتیک دارد، یعنی مبادله یا برخورد که تغییرات یک وضع را شامل میشود.اما مفهوم اخص آن، پوششی است که در اطراف یک زن یا یک شیء قرار میگیرد تا او را کاملاً از دیدگاه عموم محفوظ دارد. مفهوم قرآنی حجاب در قرآن کریم، هفت بار واژه «حجاب» بکار رفته است و با در نظر گرفتن آیات قرآنی میتوان فهمید حجاب در قرآن به طور اخص به معنای جدایی و پرده به کار رفته است. اما معنایی که امروزه از آن استنباط میشود، معنای تحول یافتهای از واژه قرآنی آن میباشد. به عبارت دیگر کلمه حجاب تغییر کرده و به جای کلمه یستر و ستر، به معنای پوشش و پوشاندن به کار رفته است.هدف اسلام از پوشش زنان در واقع حفاظت آنها از نگاه شهوتزای مردان و بسیاری مسائل دیگر روانی و اخلاقی میباشد که آیات قرآن و احادیث و فتوای مراجع و مجتهدان بزرگ، گواه این منظور است.
گیرم که خواب نباشی و واقعاً قرار باشه بری!
خب بری که چی بشه!؟
بری که چی بگی مثلاً!؟
یعنی واقعاً روت میشه سرتو بالا بگیری!؟
بهش نگاه کنی!؟
سلام بدی!؟
نکنه انتظار داری که یه جواب سلام مشتی هم بشنوی!؟
هه! واقعاً که...
مادر شهید میگفت آخرین باری که علی میخواست برود آمد به دست و پای من افتاد.
- مادر تو پنج تا پسر داری، اگر یکی را خمس ندهی فردا جواب حضرت زهرا(س) را چه میدهی!؟
با این حرف علی دیوانهوار گریه میکردم.
- علی جان برو طاقت ندارم.
وقتی پیکر علی را بعد از دو هفته آوردند خیلی آرامش داشتم.
پیکر علی را تحویل گرفتیم.
- یا حضرت زهرا(س) حالا از من راضی شدی؟...
خبر دادند محمد شهید شده، جنازهاش رو آوردند، الان تو سپاهه. سریع رفتم ببینمش، آخه چند ماهی میشد که ازش خبری نداشتم، از همون سه چهار ماه قبل که اعزام شد کردستان، دیگه هیچ اطلاعی ازش نداشتم، تا اینکه خبر شهادتش رو آوردند.
رفتم سپاه، سراغش رو گرفتم، گفتند جنازهاش تو اون اتاقه، برو ببینش، وقتی رفتم تو اتاق، دیدم یه گونی که همه جاش خونیه، تو اتاقه؛ جرأت نکردم توی گونی رو نگاه کنم.
یه لحظه یاد آخرین حرفاش افتادم که بهم قبل از اعزامش گفته بود. میگفت این بار آخریه که میرم و دیگه برنمیگردم؛ اگه فقط یه گلوله یا ترکش بهم خورد، بدون خدا قبولم نکرده، ولی اگه جنازهام تکه تکه برگشت، بدون واقعاً شهید شدم.
هم ناراحت بودم، هم خوشحال. زنده زنده، تکه پارهاش کرده بودند و تکههای پیکرش رو تو همون گونی فرستاده بودند.
زندگی مظلومانه «شهید محمد نوبخت» ، با شهادت مظلومانهاش کامل شد.
: لینکهای دوستان :
قرار دادن لینک های فوق در وبلاگ، به معنی تأیید محتوای آن ها نمیباشد.